گاهی اوقات با وجودی که هیچ اعتقادی به تقدیر و قسمت روزگار نداریم آینده را با سکوت و رخوت و بی تحرکی خود به سرنوشت میسپاریم.
یا در نوع عکسالعملمان تردید داریم یا واقعه پیش آمده فرای آن چیزی بوده که انتظار داشتیم.
یه حبه انگور از یه خوشه انگور یا یه خوشه انگور از تاکستان
رضا ادعا داشت: که هیچ وقت یا حداقلاش میگفت فلان وقت!
من اما میگفتم هر وقت شد، شد.
رضا زد زیر حرفش خیلی زود.
من هم نیمچه راهی رفتم و برگشتم خیلی زود.
الان هم که با هم صحبت میکنیم دلتنگیهامان یکی شده و در آنچه که دلگیرمان میکند مشترکیم.
مثل اینکه از این فضا باید فاصله گرفت که عجب فضایی شده.
شاید دوباره شروع کردیم خیلی دیر.
« بیا ای خسته خاطر دوست! ای مانند من دلکنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی فرجام بگذاریم .»
از آخرین باری که update کردم تا حالا وقفه زیادی افتاده هم سرم شلوغ بود هم یه مدت بلاگ آسمونی خراب بود و خرابی کامپیوترم هم از طرف دیگه نورعلی نور شده بود .
سر قرار بچههای blogsky هم رفتیم بد نبود خاصیتش برای من این بود که عده زیادی به دوستانم اضافه شدند و امیدوارم که با آنها بشتر آشنا بشم و یک کار جمعی با هم انجام بدیم و اینکه عدهای از دوستان مجازی به دوستان تبدیل شدند.
این بلاگ آسمونی هم بعد از اون خرابی comment ها را برداشته کامنت های دیگه هم نمیشه گذاشت چون تو این چند تائی که دوستان گذاشتند هر پیغام مختص مطلب خاصی نیست و برای همه مطالب اون پیغام رفته میشه در هر صورت اگر درست نشد یه درست حسابی اش را میذارم .تا بعد...