هر چی

ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه

 

زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب

این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه

 

شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای

قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه

 

نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی

بازم از پای در انداخته ای یعنی چه

 

سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان

وز میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه

 

هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول

عاقبت با همه کج با خسته ای یعنی چه

 

حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار

خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه

شاید دوباره...

می خوام دوباره بنویسم بعد از مدتی احساس دل تنگی کردم... سعی می کنم دیگه اگه دوباره...

یعنی ندید ما اینجا وایستاده بودیم

انتظار ... انتظار ... انتظار

نه .. نه.. اتنظار کشیدن  نه، انتظار داشتن.

.

.

.

خوابی یا بیدار!

این ... باشیم

ایراد کار کسانی که خیلی مودبانه و با متانت برخورد می کنند.

 اول احترام زیادی برای اونا قایل می شویم ولی با یک لغزش زود از چشم آدم می افتند و تمام تصورات نسبت به خودشان را باطل می کنند مخصوصا اگر این شخص این عمل را از روی عادت انجام دهد نه از روی احترام واقعی به طرف مقابلش(اصطلاحا هندوانه زیر بقل گذاشتن*) و این حس به ما دست می دهد که در مورد ظرفیت و کمالات* او اشتباه کرده ایم.

و بلعکس کسانی که دارای کمالات فراوانی هستند ولی با لودگی خود باعث بدنگری طرف مقابل می شوند و آنها نیز اشتباه برداشتی را در مخاطب خود ایجاد می کنند.

بیایید این* باشیم.

 

*منصور تورو نمیگم الکی خودت رو قاطی نکن.

*بعد از بکار بردن این کلمه احساس کردم که پیرزنم!

*منظور کف دست

 

در د بی دردی علاجش آتش است

قریب به اتفاق همه پوکیدند اصلا همه پوکیده‌اند.
پوکیده‌ها وبلاگ نویسی می‌کنند تا مثلا دردی از دردشان تسکین شود و اینگونه است که درد را واگویه می‌کنند تا یکی پیدا شود و کامنتی از برایش تقدیم کند و اینکه « به من هم سر بزن » و « موفق باشی.»‌ 
قطعه شعری که در آن حال و روزگار با واژه‌ها تزئین شده تقدیم به من، تو و شما .

درد بزرگ به زبان و قلم جاری نمی‌شود و هر چه دردمند بزرگ‌تر،مهر خاموشی بر لبانش پایدار‌تر است.

« من درد بوده‌ام همه درد ... »‌ !

درد آنست که انسان را به حرکت وادارد و آنچه رخوت و سکون می‌دهد شبه دردی بیش نیست.

ای غم اگر چه عهد تو بشکسته‌ام به می    نازم تو را که بر سر پیمان نشسته‌ای
ای  اشک  هر  چه  ریزمت  دیده   زیر  پا    
   بینم که باز بر سر مژگان نشسته ای

… و بلکه شاید هم خیلی کمتر!

دیگه حتی تحمل هم چاره ساز نیست چقدر زود کم آوردم! چقدر پشت کارم کمه ؟ یعنی من اینقدر ضعیفم؟

باید یه چیزی باشه تا حتی یه لحظه هم که شده منو از این فکر نجات بده .

باید بخوابم !باید خوابم ببره! اما حیف بازم دوباره باید بیدارشم باید دوباره بخوابم ... اه چقدر بخوابم ؟دیگه سست شدم.از صبح تا شب دارم ماست می‌خورم تا شاید خوابم ببره ...

داره خوابم می ببره چشمامو روی هم می‌زارم...

وای بازم بیدار شدم من خواب می‌خوام خواب یه خواب ابدی آره باید بمیرم چقدر خوب میشه اگه بمیرم شاید مرگ من باعث توقف این جریان بشه. آره مدتی دلشون برام می‌سوزه حداقلش مدتی راحتی داره اما نه, نمی‌تونم خودکشی کنم اصلا نمی‌شه خودکشی کرد باید دنبال کسی باشم که منو بکشه و اونهم برای کشتن بهانه می‌خواد و منم باید... .

یه ضربه به سرم

حالا روی زمین افتادم منتظر ضربه بعدی ام تا چند لحظه دیگه من میمیرم .

حالا چند نفر از مرگ من ناراحت می‌شن فکر می‌کنم خبر مرگم دیر برسه.

ضربه‌ای دیگر...

کی بیشتر از همه از مرگ من ناراحت می‌شه؟

ضربه بعدی...

ناراحتی ‌ها از مرگ فجیع منه یا از نبود من؟

ضربه بعدی...

چند روز ناراحت می‌شن ؟چند روز اشک می ریزن؟ مسیر زندگی کدومشون عوض میشه؟

ضربه بعدی...

عکس‌العمل بقیه چقدر مهمه؟

ضربه بعدی...

نه نه نه ...

ضربه بعدی...

من نمی‌خوام بمیرم!

ضربه بعدی...

حالا نه...

ضربه بعدی...

صدای نفسهام

ضربه بعدی...

سکوت مطلق.

ضربه بعدی...

ضربه بعدی...

.

.

.

ضربات بعدی...


***

خب بسه دیگه یه کم سرم گرم شد و فکرم مشغول. حالا دوباره همان فکر قبلی .

در زندگی زخمهایی ...

 اول کتاب بوف‌کور صادق هدایت می‌گه :


در زندگی زخمهایی هست

که روح انسان را در انزوا مثل خوره میتراشد.

این دردها را به کسی نمی توان گفت ...

.
.
.
چهار پنج سال پیش توی شرکتی کار می‌کردم, یک روز وقتی کارم تمام شد و داشتم کارتم رو به دستگاه حضور و غیاب می زدم منشی شرکت صدام کرد که تلفن با من کار داره ...
و به من گفته شد که امشب نباید خونه برم , و تا یک ماه خونه نرفتم ...

این که چرا توی اون یک ماه خونه نرفتم یا کجا بودم اصلا مهم نیست . تا زمانی یادآوری اون خاطره برام عذاب‌آور بود ولی کم کم به یک تجربه مهم تبدیل شد,  
زخمی بود که هنوز اثراتش توی روحم وجود داره,  ولی دیگه مثل خوره روحم را نخورد.