این عکس در هنگام سخنرانی هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه این هفته است هنگامی که این شخص قصد دادن نامه را داشته توسط محافظ متوقف شده است.(عکس از AP)۱- باید هوشیار باشیم و پیگیر مطالباتمان ، فرصتهای تاریخی اگر طی شوند تنها حسرت به دلهامان میماند ، تاریخ معاصر ایران گواه این نکته است . پیگیر رویدادها باشیم تا توان تحلیل مسائل بر ما سادهتر شود تا که بعدها علی حاتمی دیگری در ساختهاش ما را مصداق این جمله نکند: « جماعت خـــواب! اجتماع خـواب زده! جامعه چرتــــی! حکومت بر این مردم افتخار نیست! »۲- از دوستان هر کس فیلمی در جشنواره را قابل دیدن میداند معرفی کند تا دیگر مجبور نشویم برای فیلمهایی که حتی ارزش دیدن ندارند در صفهای طولانی بایستیم.
سال نو میلادی و شبهای کریسمس را با هدیه همسایه ارمنی که در کیسهای سبز رنگ منقش به عکس بابا نوئل برایمان آجیل و شکلات میآورد و تلویزیون که کارتون اسکروچ را پخش میکرد به یاد میآورم هیچوقت هیچ حس خاصی نسبت به این روز نداشتم و نوستالژی اعیاد برایم فقط مختص نوروز بوده است .
دو هزاره از دوره مسیح میگذرد بلعکس این اعیاد همیشه از مسیح تصویر زیبایی در ذهن داشتم ، مردی که به نرمش سخن می گوید به آهستگی راه میرود، خشونت نمیورزد و همگان را به صلح و مدارا دعوت میکند.
« در یافتید که گفتند: دوستت را نیک بدار و از دشمنت بیزار باش. و من به شما میگویم: دشمنانتان را دوست بدارید و آنان را که آزار و عذابتان میدهند دعا کنید ،تا فرزندان راستین پدری باشید که در آسمانها است...» (انجیل متی 45-43:5)
چرا آپدیت نمیکنم؟
حتما آپدیتم نمییاد دیگه!
راستش ضرب دیدگی دستم بهانه بود! چون نه اصلا تو فکر وبلاگم بودم و نه انگیزهای برای نوشتن در اینجا داشتم بیشتر وقتم در فضاهای غیر سایبر گذشت .
مطالب زیادی هم برای گفتن و نوشتن هست ولی تردید دارم که مطرح کردن آنها واقعا تاثیر دارد یا فقط به نوعی خودم را ارضاء میکنم که مثلا من هم دغدغه دارم ، من هم درد دارم ، من هم درد را میفهمم یا که من هم درد کشیده هستم.
آخ ... دستم چقدر درد میکنه...
الان دارم به زور مطلب تایپ میکنم انگشت شست دست راستم در رفته آخه دیشب سر یه شوخی ضرب دید
تایپ کردن برایم مشکله (کاشکی اونو میبستم)
به همه کامنتها هم در اسرع وقت جواب میدهم
تا دستم خوب بشه...
امان از این دست دادنها :
عکس بالا مراسم تجلیل از شیرین عبادی در دانشگاه امیرکبیر است که دکتر محمد ملکی را در حال دست دادن با شیرین عبادی نشان میدهد . نرگس محمدی در حال کف زدن و دکتر پیمان هم با تعجب نظاره گر است.
من تو مراسم نبودم ولی به نظرم پیش دستی از دکتر ملکی بوده و شیرین عبادی هم کم نیاورده و دست داده و از چیزی هم که خوشم اومد قشنگ دست را کامل داده نه مثل کسائیکه با نوک انگشت دست میدهند .
دو سه سال پیش میخواستیم با بچهها بریم امامزاده طاهر جلوی سینما بهمن قرار داشتیم من و رضا آخرین نفرهایی بودیم که سر قرار رسیدیم رضا شروع کرد با همه دست دادن از 5 تا دختری که اونجا بودند سه تاشون با رضا دست دادند و وقتی که به دو نفر دیگه رسید دستش رو هوا باد خورد رضا بد جوری بهش برخورد و برگشت آروم به من گفت : این کپکها...
زمان گذشت تا این که حالا همانها با ما دست میدهند و حتی منتظر نمیمانند که براشون دست دراز کنیم!
« سلام
حال همگی ما خوب است
ملالی نیست جزء
دور شدن گاه به گاه خیلی دور،
که مردم به آن شادمانی بی سبب میگویند
... »
خمیازه بدان سبب است که نیاز به اکسیژن داریم و دهان درهای آن را تامین میکند مقداری از هوا را به همراه اکسیژن استشمام میکنیم تا خوردهها سوزانده شود و توان لازم برای حرکت! تامین شود .
اما من هنگامی که خمیازه میکشم گوشهایم باز میشود،گوشهای گرفته شدهای که اگر باز باشند ،میشنوند رازهای همگانی را که از بخاطر آوردنشان شرمسار میشویم،شرم بدان خاطر که نشان از همانهایی دارد که نیستیم ،نشانهایی که معرف های ظاهری است که به آنها دلخوشیم.
اول یه نفس عمیق، دندونامو محکم به هم میمالم بعد لبامو میبندم و نفسم رو که حالا داغ شده از سوراخ دماغم میدم بیرون.
من اینکار رو کردم من خیلی این کار رو می کنم نمیدونم شاید ناراحتم یا شایدم عصبانی، فکم هم درد میکنه قبل از اونکه دندونامو بهم فشار بدم درد میکرد. دلم هم قیژ میره ،نه دلبند کسی نشدم. دلم برای خودم میسوزه.
اه ... اگر یکی به من زنگ میزد ،باهاش درد دل میکردم. د... آخه کی تو خیابون به من زنگ میزنه؟ نه من موبایل ندارم من بدتر از این حرفام کدوم حرفا؟ همانهایی که پشت سرم میزنن.
اون مرده داره میاد طرف من یه هزاری به من داد ولی من گدا نیستم . چی؟ من دو تا پونصدی ندارم. چرا اینجوری نگام کرد؟ دماغم آویزونه ؟ نه بابا خشک خشکه، گلومم خشک خشکه .
داره بارون میاد دهنم رو باز میکنم تا دو تا قطره بخوره ته گلوم . کاش یه نخ سیگار داشتم روشنش میکردم اونوقت دونههای بارون میخورد نوکش میگفت :پیس...خیلی حال میده چرا گریهام نمییاد؟ یعنی مشکلم عمیق نیست ؟ نه چرا خیلی هم عمیقه، از بالا که بهش نگاه میکنی تهش معلوم نیست یه سنگ که توش میاندازی خیلی طول میکشه تا صدا بده... اینم که خشک خشکه شلب نکرد تق صدا کرد ... تق تق در میزنن باید باز کنم . اه آخه کی تو خیابون در میزنه من که بیرون همه درهام ،ولی من باید در بزنم و در میزنم هیچکس باز نمیکنه . میگن دری رو که زیاد بزنی حتما باز میشه. در میزنم باز شد ! منو نگاه میکنه یعنی بازم دماغم آویزونه ... در رو کوبوند . درسته هوا تاریکه ولی نمیدونم ساعت چنده طرف هم خیلی مودب بود یه چیزهایی گفت که معنیشون را نمیدونم.
چه زود گذشت داره صبح میشه سوپورها جارو بدست اومدن نمیدونم چرا شب خیابونارو تمیز نمیکنن ؟ خب شاید اونوقت صبحا بیکار میشن مثل من ولی من الان بیکار نیستم . دارم فکر میکنم دارم مینویسم... چی؟ هیف... فیف... کاش یه دستمال بود باهاش دماغم رو تمییز میکردم.
دندونامو بهم فشار میدم، لبامو میبندم ،هر چی نفس دارم از سوراخهای دماغم میدم بیرون ،دماغمم که گرفته . دارم خفه میشم .ا... یادم رفت اول یه نفس عمیق بکشم.
(صدای تماشاچیها) اوووووو... .