سال نو میلادی و شبهای کریسمس را با هدیه همسایه ارمنی که در کیسهای سبز رنگ منقش به عکس بابا نوئل برایمان آجیل و شکلات میآورد و تلویزیون که کارتون اسکروچ را پخش میکرد به یاد میآورم هیچوقت هیچ حس خاصی نسبت به این روز نداشتم و نوستالژی اعیاد برایم فقط مختص نوروز بوده است .
دو هزاره از دوره مسیح میگذرد بلعکس این اعیاد همیشه از مسیح تصویر زیبایی در ذهن داشتم ، مردی که به نرمش سخن می گوید به آهستگی راه میرود، خشونت نمیورزد و همگان را به صلح و مدارا دعوت میکند.
« در یافتید که گفتند: دوستت را نیک بدار و از دشمنت بیزار باش. و من به شما میگویم: دشمنانتان را دوست بدارید و آنان را که آزار و عذابتان میدهند دعا کنید ،تا فرزندان راستین پدری باشید که در آسمانها است...» (انجیل متی 45-43:5)
چهرهاش در خاطرم هست همان پسرکی که پایینتر از میدان اصلی شهر بم(میدانی که شهرداری و شورای شهر بم آنجا بود ولی نام میدان خاطرم نیست) در یک مغازهای روزنامه میفروخت.
سال پیش برای همایشی به شهر بم رفته بودم آنجا بعداز ظهرها روزنامه به شهر میرسید از پسرک که بلعکس بومیان آنجا سفید روی بود تعدادی روزنامه خریدم ،پول خرد نداشت 75 تومان بدهکار شدم
گفت :در سفر بعدی ...
سفر بعدی
سفر بعدی
...
بنویسم از شهری که پارسال وقتی آنجا بودم و از آن خاطرات خوشی داشتم، ویران شده؟
بنویسم از مردمی که اول صبح غافلگیر شدند و تا چشم باز کردند جنازههای عزیزانشون را دیدند ؟
بنویسم از ۲۰ هزار قربانی که لحظه به لحظه اضافه میشوند؟
بنویسم از ارگ بم که دو هزار سال پابرجا بود و اکنون مرمت کنندگان اش هم زیر آوار ماندهاند؟
اسماش را چه میشود گذاشت ؟
یک فعل و انفعال ساده زمین شناسی؟
خشم طبیعت؟
یا که طبق نظراتی: قهر خداوند؟
نخلهای بم ایستادهاند و خرماها بر نخیل...
چرا آپدیت نمیکنم؟
حتما آپدیتم نمییاد دیگه!
راستش ضرب دیدگی دستم بهانه بود! چون نه اصلا تو فکر وبلاگم بودم و نه انگیزهای برای نوشتن در اینجا داشتم بیشتر وقتم در فضاهای غیر سایبر گذشت .
مطالب زیادی هم برای گفتن و نوشتن هست ولی تردید دارم که مطرح کردن آنها واقعا تاثیر دارد یا فقط به نوعی خودم را ارضاء میکنم که مثلا من هم دغدغه دارم ، من هم درد دارم ، من هم درد را میفهمم یا که من هم درد کشیده هستم.
آخ ... دستم چقدر درد میکنه...
الان دارم به زور مطلب تایپ میکنم انگشت شست دست راستم در رفته آخه دیشب سر یه شوخی ضرب دید
تایپ کردن برایم مشکله (کاشکی اونو میبستم)
به همه کامنتها هم در اسرع وقت جواب میدهم
تا دستم خوب بشه...
امان از این دست دادنها :
عکس بالا مراسم تجلیل از شیرین عبادی در دانشگاه امیرکبیر است که دکتر محمد ملکی را در حال دست دادن با شیرین عبادی نشان میدهد . نرگس محمدی در حال کف زدن و دکتر پیمان هم با تعجب نظاره گر است.
من تو مراسم نبودم ولی به نظرم پیش دستی از دکتر ملکی بوده و شیرین عبادی هم کم نیاورده و دست داده و از چیزی هم که خوشم اومد قشنگ دست را کامل داده نه مثل کسائیکه با نوک انگشت دست میدهند .
دو سه سال پیش میخواستیم با بچهها بریم امامزاده طاهر جلوی سینما بهمن قرار داشتیم من و رضا آخرین نفرهایی بودیم که سر قرار رسیدیم رضا شروع کرد با همه دست دادن از 5 تا دختری که اونجا بودند سه تاشون با رضا دست دادند و وقتی که به دو نفر دیگه رسید دستش رو هوا باد خورد رضا بد جوری بهش برخورد و برگشت آروم به من گفت : این کپکها...
زمان گذشت تا این که حالا همانها با ما دست میدهند و حتی منتظر نمیمانند که براشون دست دراز کنیم!
نمیدونم جریان چیه که هر دفعه قرار وبلاگی هست بلاگ اسکای یه چیزیش میشه.
قرار اول: که هک شده بود
قرار دوم( که من نرفتم ): کامنتها و آرشیو از بین رفته بود
قرار سوم ( دیروز بود که باز هم نرفتم ): تعداد پستهای هر صفحه 7 تایی شده و حتی با شماره ?PostId هم نمیشه مطالب قبلی را دید .
پیشنهاد میکنم دیگه قرار مراری گذاشته نشه تا بلاگ اسکای بیشتر از این خراب نشه!
و حالا به اجبار توی هر پست باید چند تا مطلب بنویسم.
جام شراب آزادی را جرعه جرعه باید نوشید
افغانستان بعد از یک دوران سیاه تحجر گامی بسوی آزادی برداشته و هنوز این آزادی اندک نیز ریشه در خاک ندارد و تا بومی شدن آزادی در آنجا راه درازی پیش روست .
شرکت یک دختر افغان در مسابقه "دوشیزه زمین" که در مانیل فیلیپین برگزار شده میتواند نشان از پیشرفت افغانستان در زمینه آزادی داشته باشد؟
در کشوری که در دورانی زنان آن ملزم به سر کردن برقع بودند و هم اکنون نیز چه به سنت و چه به اعتقادات خویش برقعها هنوز بر سرها مانده است این دختر افغانی در یک مرحله از مراحل مسابقه "دوشیزه زمین" باید لباس شنا بپوشد !
نمیدانم این دختر افغان تا چه حد به عنوان نماینده افغانستان مطرح است و آیا میتواند یک نماینده از زنان افغان باشد. البته نظر من به هیچوجه نافی آزادی های فردی و آزادی پوشش نیست ولی در این مرحله که آزادیخواهی و آزاد زیستن در این کشور لنگ میزند و جایگاه و پایداری لازم را ندارد نه تنها گامی به جلو نیست بلکه باعث کندی شتاب و یا حرکت به عقب میشود.