نه از اون توبه ها...

غذا را که خوردم ، دانستم گرسنه بودم
از آب که سیراب شدم ، دانستم چقدر تشنه بودم
نفس که کشیدم،  احساس کردم هستم
وقتی فهمیدم هستم،  همه به من خیره شدند
این آخرین بار بود ،
توبه کردم...!

افکار خواب‌آلود:

در دورنمایی که بعضا از آینده زندگی در نظر داریم،گاهی مرحله، اتفاق یا خواسته‌ای را در نظر داریم،‌ ممکن است که شامل ایده‌آلهای ما نباشد، ولی به اندک آن نیز راضی و دلخوشیم و همچنان خدا خدا می‌کنیم که گویا رسیدن به آن دیگر خواست مطلق ماست .
تنها پس از دستیابی است که احساس کمبود و نیاز برای پیشرفت یا تنوع‌طلبی ما را حریص می‌کند ، که ارزش مرحله را که در آن قرار داریم  پوشیده می‌ماند.
در اینگونه موارد هیچ چیز بهتر از نزول از آن مرحله ما را بیدار نمی‌کند.

                                                  *********
« ساده است ستایش گلی، 
                                     چیدنش، 
                                         و از یاد بردن که آبش باید داد

so what

چند دقیقه پیش شعری از مولوی نوشتم  update کردم بعد از ,publishکردن خیلی بهم ریخت یک دفعه بی انگیزه شدم .یاد ویلیام گیبسون نویسنده معاصر و معروف امریکایی  افتادم که از وبلاگ‌نویسی خداحافظی کرده او گفته  از وبلاگ نویسی خسته شده و به این واقعیت پی برده که نوشتن روزانه اش و پرداختن به وبلاگ وی را از خلق آثار جدید محروم کرده و خلاقیتش را از بین برده است .هر چند من ویا شاید شما به طور حرفه‌ای وبلاگ نویسی نمی‌کنیم ولی به نظر من این کار همراه سود و زیان است.
در این مورد حتما نظر بدید تا سود و زیان این کار را با هم بشمریم.

هستم

« فکر می‌کنم در من همین قدر توانایی هست که بر همه چیز، همه رنجها،غلبه کنم،تا جایی که حتی بگویم ، و با هر نفسم بگویم:من هستم!در گیر و دار هزاران عذاب ـ من هستم! از شکنجه به خود می‌پیچم ـ ولی هستم!در زندان نشسته‌ام ولی زنده‌ام ؛خورشید را می‌بینم، و اگر نتوانم خورشید را ببینم، می‌دانم خورشید هست. ودانستن این نکته که خورشید هست ـ همانا کل زندگی است
                                                                                        دیمتری کارامازف
                                                                                  در: برادران کارامازف 
                                                                                 اثر داستایوفسکی

سکوت یا عدم سکوت مساله چیز دیگریست:

هر عملی که از من سر می‌زنه به "من" تعلق دارد و برآیند حاصل از درگیری‌های نیروهای وارد بر رفتار عقاید احساسات وعقل "من" است.
که "من" تشکیل یافته از رفتارهای گذشته حال و آینده "من" است.
فکر می‌کردم چقدر چقدر شفافیت در رفتار خوبه!
باید طوری زندگی کرد که اجباری به پنهان کاری نباشد.
چقدر صداقت خوبه!
 یک بار به امیر گفتم که صداقت هزینه داره همانطور که عدم صداقت هزینه داره 
اما هزینه‌های صداقت دل‌نشینه و ارزش هزینه دادن را دارد

از بیانیه هایی که تا حالا هزار تا شو خوندیم

بیانیه117 فعال سیاسی و دگراندیش مذهبی در تهران:
((...ما خواهان ایرانی آزاد و مستقل هستیم و به همان اندازه که از بازگشت سلطه بیگانه و تجاوز خارجی بیمناکیم،‌از استبداد دینی و سرکوب آزادی‌های قانونی مردم نیز بیزاریم. ما به آن بخش از نظریه‌پردازان و حاکمان و مسئولان که مردم را به اجبار به دو راهی ”آزادی یا استقلال“ سوق می‌دهند هشدار می‌دهیم که در این مسیر مبادا جمعی کم تجربه و جان به لب رسیده،‌به هوای سراب آزادی و دموکراسی اهدایی آمریکا، استقلال ایران را فدا کنند. اگر خدای ناخواسته چنین شود، آن دسته از بینش‌ها و مسئولان مقصران اصلی این فاجعه ملی خواهند بود. ما به شدت نگران آنیم که تداوم سیاست‌ها و روش‌های کنونی جناح غیر انتخابی حاکمیت، کشور را به نقطه و وضعیتی غیرقابل اصلاح برساند. باید از سرنوشت طالبان و رژیم صدام عبرت گرفت و مطمئن بود که استبداد و خودکامگی با هر نیت و به هر شکلی که باشد سرانجام و سرنوشتی جز سقوط و محصولی جز بر باد رفتن توان کشور ندارد پس برای نجات ایران از گرداب توطئه‌ها و تهدیدات راهی جز تن دادن به اراده ملی ایرانیان در پیش رو نیست، با اعتماد به قدرت و رای ملت است که پایه‌های دین رحمت و عدالت و آزادی نیز در این کشور استوارتر می‌شود.)) متن کامل

تا زمستانی دیگر:

خش... خش... این صدا رو زیر پاهام حس می کنم چشام هم بسته است دوباره قدم بر می‌دارم ; خش...خش... آخرین قدم  خش... .

پاهامو آروم از زمین بر می‌دارم زیر پامو نگاه می کنم, نه برگ زردی و نه شاخه نازک سروی خشکیده, .یه لایه نازک یخ زده روی سطح زمین; هر قدمی که بر می‌دارم ترک‌های ریزی لایه یخ رو شکاف می‌ده, مجمو‌عشون  دور‌نمایی از جای پای منه,   رد پای منه, این ردپاها مسیر منو نشان  می ‌دن, یه پرسپکتیوه   اولین قدم بزرگه, محکمه, بااطمینانه  جلوتر که  می‌ری  قدمها کوچکتر, مرددتر, مشکوکتر,  قدمها نقطه‌ای , ردپاها محو شده.

باید روی مسیرپروازکنم تا بتونم از بالا نگاه کنم و بعد آخرش رو حدس بزنم; بی هیچ اطمینانی ولی با اعتماد .

افسوس, اگه هوا کمی گرمتر بشه, همه یخها آب مییشن و ردپاهای منم... .

منتظر می‌مونم منتظر یه زمستون دیگه, زمستونی سردتر از هر سال.

 بازم قدم بر می‌دارم خرت... خرت... خرت... .