تا زمستانی دیگر:

خش... خش... این صدا رو زیر پاهام حس می کنم چشام هم بسته است دوباره قدم بر می‌دارم ; خش...خش... آخرین قدم  خش... .

پاهامو آروم از زمین بر می‌دارم زیر پامو نگاه می کنم, نه برگ زردی و نه شاخه نازک سروی خشکیده, .یه لایه نازک یخ زده روی سطح زمین; هر قدمی که بر می‌دارم ترک‌های ریزی لایه یخ رو شکاف می‌ده, مجمو‌عشون  دور‌نمایی از جای پای منه,   رد پای منه, این ردپاها مسیر منو نشان  می ‌دن, یه پرسپکتیوه   اولین قدم بزرگه, محکمه, بااطمینانه  جلوتر که  می‌ری  قدمها کوچکتر, مرددتر, مشکوکتر,  قدمها نقطه‌ای , ردپاها محو شده.

باید روی مسیرپروازکنم تا بتونم از بالا نگاه کنم و بعد آخرش رو حدس بزنم; بی هیچ اطمینانی ولی با اعتماد .

افسوس, اگه هوا کمی گرمتر بشه, همه یخها آب مییشن و ردپاهای منم... .

منتظر می‌مونم منتظر یه زمستون دیگه, زمستونی سردتر از هر سال.

 بازم قدم بر می‌دارم خرت... خرت... خرت... .

تازگی ها

نمی‌دانم حتما باید دانست ؟ حتما باید دید و چشید؟
می‌شود چشمها را بست و دید ؟یا ندانسته فهمید و درک کرد؟
... من چقدر محتاج دیدنم و چقدر محتاج دانستن.
حال نه وقت فهمیدن است و نه وقت درک کردن!
صبر می‌کنم تا از دانستن و دیدن سیراب شوم .
آنگاه ... در ک کنم و بفهمم.

سنگ دل شدم؟


خواهرم گربه ای داره که بهش میگه "پشمالو" اون یه گربه خونگی نیست, ولی چون از زمانی که اون یه بچه گربه بوده بزرگش کرده یه احساس عاطفی بهش داره. مدتی بود که پشمالو کمتر  برای غذا خوردن میامد و یه مدت بود که گم شده بود, چند روز پیش بعد از یه مدت طولانی به ما سر زد حالش اصلا خوب نبود دستش برگشته بود, اول فکر کردیم شاید شکسته باشه ولی دستش خیلی ورم کرده بود, یه چیزهای سفیدی از دستش می زد بیرون که بعدا فهمیدیم چرک کرده خیلی هم تشنه اش بود, ولش می کردی آب می خورد, خواهرم خیلی ناراحت شد, زد زیر گریه من بهش گفتم :" اسب ها و شترها" که اینطوری میشن می کشنشون که یهو زد زیر گریه .
تا صبح بالا سر گربه بود و بهش می رسید.هنوز حال پشمالو خوب نشده ,قرار شد ببرتش کلینیک من فکر کنم اگه جای اون بودم اینکاررو نمی کردم یا شاید واکنش من به دلسوزی های او که به زعم خودم شاید اسمشو  لوس بازی  بزارم و یا شایدم واقعا سنگ دل شدم...؟

به نظرمن بعضی چیزها آفت احساسات و عقله
یکی: عادت کردن به معزلی‌است که از فرط تکرار عادی شده یا به سبب فزونی آن قدرت تغییردادن را درخودمان احساس نمی کنیم.مثلا این که من به خواهرم گفتم: هرروز چند تا گربه تو خیابونا میمیرند اینم یکی از اونها . یا مثلا به گداهای تو خیابون که به ما التماس می کنند ,حتی اگر فکر کنیم یکی از اونا کذایی است, از کمک(یاری رساندن) به بقیه خودداری می کنیم.
یا حداقل باید خودمونو جای اونا بذاریم تا حس همدردی‌امان گل کنه وبدیهیست که همدردی با تک تک اونا غیر ممکنه.
دوما: عکس العمل هایی که نسبت به احساسات افراطی افراد بطوریکه افراط گرایی آنها باعث تفریط در اعمال ما به عنوان یک واکنشگر می شود به علت زدگی از اعمال آنها که ما را وادار به فاصله گیری از نحوه اعمال آنها در نوع واکنش آنها  مکند.
امیدوارم حال پشمالو خوب بشه.نمی دونم کسانی به مانند من که سعی در توجیه عقلایی رفتار خود میکنند سنگ دل اند؟ آیا من سنگ دلم؟


--------------------------------------------------------------------------------
پشمالو مرد!

در فاصله تایپ کردن مطلب بالا تا update کردن آن پشمالو مرد .
خواهرم برده بودش کلینیک یه سرم بهش زده بودند وآمپول آنتی بیوتیک . گفته بودند دستش  باید عمل بشه . خونه که اومد حالش خوب بود"میو" کرد وسعی میکرد راه بره , اما صبح بابا دیده بود مرده.
به خواهرم  هنوز نگفتیم.

شبانه

اگر که بیهده زیباست شب 

برای چه زیباست
                       شب
برای که زیباست شب؟-
 

شب و
         رود بی انحنای ستارگان
که سرد می  گذرد.
.
.
این account شبانه نمی زاره آدم بخوابه تا حالا سابقه نداشته شب تا صبح اینهمه بیدار باشم حتی روزهای امتحان که لم داده  و خوابیده درس می خوندم (دو ساعت زل میزدم به جزوه ویک کلمه هم نمی خوندم) اینقدر  بیدار نبودم.

 

تولد آرمین

دیروز تولد آرمین بود که تا امروز ادامه داشت. بچه ها  ترکیبی از هسته کرج و مسافرت کرمان بودند.
یه جورایی حال داد , یه خورده انرژی خالی کردم .بعد با یه سری از بچه ها از خونه ارمین تا میدان ونک پیاده اومدیم. من ۴:۳۰ صبح رسیدم خونه.

در آغاز

این اولین باری که وبلاگ نویسی(بلاگ گری) می کنم بیشتر بخاطر اینکه فرصتش نبود هم اینکه تایپ فارسی ام خیلی کنده.البته همین هم شانسی بود به  hoder سر زده بودم که بهblogsky    لینک داده بود سر زدم و اینطوری شد .
خودمو معرفی نمی کنم چون بعدا اونقدر خودمو لو میدم که تا شجره نامه ام رو هم می فهمید .