از این حقیقت میترسم
،نمیتونم قبولش کنم
، به غیر از این عادت داشتم
حتی تصور همین را که حالا بهش واقعیت میگن را
، گناه میدانستم.
هنوز به این واقعیت عادت ندارم
، تحملش خیلی سخته... سخته...
میدانم بعدها کمکم عادت میکنم ولی این را هم میدانم که هیچ وقت عادی نمیشه
همیشه یک نقطه خیلی خیلی کوچیک هست که ثابت می کنه این حقیقت
، وجود داره!
تو این لحظات مثل یک افیونی دنبال حقیقت تازهتر میگردم تا حقیقت فعلی را به غیر حقیقت تبدیل کنه.
اصلا هیچ اعتمادی به ثابت های تصوراتم ندارم
، همهشون متغیرند
چقدر بیاعتمادی عذاب آوره!
وقتی مهرههای گردنم درد می کنه
باید فهمم
، زیاد به پایین خیره شدم یا
نگاهم به بالا بوده.
سلام !
ما به دین در نه در پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ام
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
سلامی دیگر به تو دوست عزیز .هر جا که هستی پاینده باشی.
موفق باشی
صدر
تو اگر برخیزی...من اگر برخیزم... همه برمی خیزند ...... من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی، چه کسی بر خیزد؟؟!!
محمد اول قرار بود فقط چهار خط آخریو بنویسی!چرا محمدچرا چرا بد قولی میکنی مگه دیشب نباید متنهامو ویرایش میکردی. درضمن الآن ساعت۷:۴۰ ومن دارم از اکانت علی استفاده میکنم وهنوزقطع نشده
محمد رضا جون
بعضی اوقات خود حقیقت می شه یه تله
باید گاهی ولش کرد
اونموقع است که حقیقت اصلی نمایان میشه
دوست دارم محمد رضا جون
گردنتو به بالا و پائین حرکت بده تا دردش ساکت باشه
بالا و پائین هر دو تاشون یه نرمش برای گردنن
به شرطی که درست گردنتو حرکت بدی
سلام
خوب اين که مهم نيست. همه ما چنين احساسی داريم.
فقط انسانهای احمق فکر می کنند . که حقيقت مطلق در نزد آن ها است و بس.
موفق باش
محمد بیا یه سر بزن نظر بده
سلام !
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعه ای همه محتاج این دریم
با آرزوی روزی خوب و سرشاراز موفقیت یرای تو دوست عزیز
موفق باشی
صدر
اما چرا !!:)