… و بلکه شاید هم خیلی کمتر!

دیگه حتی تحمل هم چاره ساز نیست چقدر زود کم آوردم! چقدر پشت کارم کمه ؟ یعنی من اینقدر ضعیفم؟

باید یه چیزی باشه تا حتی یه لحظه هم که شده منو از این فکر نجات بده .

باید بخوابم !باید خوابم ببره! اما حیف بازم دوباره باید بیدارشم باید دوباره بخوابم ... اه چقدر بخوابم ؟دیگه سست شدم.از صبح تا شب دارم ماست می‌خورم تا شاید خوابم ببره ...

داره خوابم می ببره چشمامو روی هم می‌زارم...

وای بازم بیدار شدم من خواب می‌خوام خواب یه خواب ابدی آره باید بمیرم چقدر خوب میشه اگه بمیرم شاید مرگ من باعث توقف این جریان بشه. آره مدتی دلشون برام می‌سوزه حداقلش مدتی راحتی داره اما نه, نمی‌تونم خودکشی کنم اصلا نمی‌شه خودکشی کرد باید دنبال کسی باشم که منو بکشه و اونهم برای کشتن بهانه می‌خواد و منم باید... .

یه ضربه به سرم

حالا روی زمین افتادم منتظر ضربه بعدی ام تا چند لحظه دیگه من میمیرم .

حالا چند نفر از مرگ من ناراحت می‌شن فکر می‌کنم خبر مرگم دیر برسه.

ضربه‌ای دیگر...

کی بیشتر از همه از مرگ من ناراحت می‌شه؟

ضربه بعدی...

ناراحتی ‌ها از مرگ فجیع منه یا از نبود من؟

ضربه بعدی...

چند روز ناراحت می‌شن ؟چند روز اشک می ریزن؟ مسیر زندگی کدومشون عوض میشه؟

ضربه بعدی...

عکس‌العمل بقیه چقدر مهمه؟

ضربه بعدی...

نه نه نه ...

ضربه بعدی...

من نمی‌خوام بمیرم!

ضربه بعدی...

حالا نه...

ضربه بعدی...

صدای نفسهام

ضربه بعدی...

سکوت مطلق.

ضربه بعدی...

ضربه بعدی...

.

.

.

ضربات بعدی...


***

خب بسه دیگه یه کم سرم گرم شد و فکرم مشغول. حالا دوباره همان فکر قبلی .